روایتِ «بهروز»، خواندنی و البته هولناک است. وقتی مأموران شهربانی پهلوی، مستقیم گلوله را در سر کودک این هشت ساله خالی میکنند، او نخستین شهید انقلاب اسلامی در سمنان میشود.
خبرگزاری فارس- سمنان: روز و شبهای سختی بود؛ اما میگذشت. «زهره» ایام بارداری را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت و همه منتظر دردانه خانواده بودند.
خبرگزاری فارس-خبرگزاری فارس-سمنانسمنانخانوادهروزها میگذشت و جگرگوشه خانم خانه قد میکشید. بالأخره موعدش رسیده بود. آقازاده قصد آمدن داشت و تکاپو میکرد.
آقازادهروز خاص خانواده فرارسید. تقویم 25 شهریور 1350 را نشان میداد. «عباس» و «زهره» در تبوتاب نورسیده، سر از پا نمیشناختند.
مادر که فارغ شد، پرستارهای بیمارستان تدین سمنان خبر دادند که «پسر» است. گل از گل عباس آقا شکفت. واقعاً درست بود که از قدیم، میگفتند «مردها پسردوستاند»! آقازاده هم البته شاهپسری بود برای خودش!
اسمش را «بهروز» گذاشتند. تنها یک «ی» با فامیلیاش -«بهروزی»- تفاوت داشت؛ ولی شهریور آن سال را با آمدنش برای خانواده متفاوت ساخته بود.
فضای خانه کوچک و صمیمیشان، حس و حال دیگری گرفته بود؛ درست مثل نانوایی عباس آقا، پر از عطر زندگی!
پدرش، را البته «عباس نانوا» صدا میزدند. مادرش، زهره خانم، اما خانهدار بود. اهل خانه را رتق و فتق میکرد و این تازهرسیده، برایش حکم تمام زندگی را داشت.
تصویری از «بهروز» در دوران کودکی!
تصویری از «بهروز» در دوران کودکی!تصویری از «بهروز» در دوران کودکی!عکسش را گرفته بودند؛ «برای یادگاری»!
عکسش را گرفته بودند؛ «برای یادگاری»!عکسش را گرفته بودند؛ «برای یادگاری»!خانواده «بهروز» از مذهبیهای قبل از انقلاب بودند. شاید همین ویژگیهای دینیشان بود که به آنها، صبر و تحمل را بهخوبی آموخته بود.
بهروز درست زمانی دیده به جهان گشود که اوضاع عمومی مردم چندان خوب نبود. پدر، درآمد مختصری داشت و نانوایی محل را میچرخاند؛ گرچه فضای خانهشان، بانشاط و خرم بود.
اوضاع مسکن در ایرانِ دهه 50 تقریباً برای عمده مردم خوب نبود؛ بلکه حتی بسیار وخیم بود. بهروز هم در خانوادهای معمولی، مثل خیلیهای دیگر، قدم گذاشته بود. مادرش بعدها اشاره میکند که «آن زمان، زندگی متوسطی داشتیم؛ بهروز، یک خواهر و یک برادر داشت و زندگیها خیلی سخت بود»!
وقتی گفتههای «آنتونی پارسونز»، سفیر انگلیسیها در ایران را میخوانید، او هم به این اوضاع سخت اشارههایی میکند. حتی یک بار جایی میگوید که «برای یک کارمند عالیرتبه دولت یا یک مدیر بخش خصوصی، عادی بود که بیش از 70 درصد درآمدش را فقط به اجاره خانه اختصاص دهد»!
با این همه، بهروز هر روز قد میکشید. روزگار برای او چندان سخت نمیگرفت. میگذراند و در دنیای زیبای کودکی، او هم خوش بود.
زهره خانم، مادرش، تعریف میکرد که حتی به یمن قدم میمون آقابهروز و در همان شرایط ضیق خانواده، برایش تولد میگرفتند. در تولد دوسالگیاش، هر دو دستش را داخل کیک کرده بود و همانطور هم عکسش را گرفته بودند؛ «برای یادگاری»!
یمنتصویری از «بهروز» در کنار پدرش!
تصویری از «بهروز» در کنار پدرش!تصویری از «بهروز» در کنار پدرش!تازه اول راه درس و مشق بود!
تازه اول راه درس و مشق بود!تازه اول راه درس و مشق بود!سالهای پرجنبوجوش کودکی را که پشت سر گذاشت، دیگر باید درس میخواند. وارد مدرسه شد. کلاس اول را که تمام کرد، همه در مدرسه میگفتند «بچه خوبی است. درسش را خودش میخوانَد»!
خوبیسال 1357 اوج انقلاب بود. تبوتاب انقلاب، کل کشور را فراگرفته بود؛ از همان روزهای اولش که قیام مردم یزد در نوروز شکل گرفته بود تا فاجعه سینما رکس آبادان در گرماگرم تابستان، از سقوط دولت «جمشید آموزگار» و تشکیل دولت «شریف امامی» تا «جمعه سیاه» و انواع و اقسام اعتصابها و تحصنها و اعتراضها!
سینماسمنان، زادگاه بهروز، هم از این اتفاقها دور نبود. مهرماه سال 1357، بهروز وارد کلاس دوم ابتدایی شد. در مدرسه «مهران» آن زمان که الآن اسمش را «شهید چمران» گذاشتهاند، درس میخواند. مدرسهاش در چهارراه شهربانی بود و به درس و مشق و دفتر و کتاب خیلی علاقه داشت.
در خاطرات مادرش آمده که «بهروز، دانشآموزی بسیار فعال، کوشا، ساعی و باهوش بود»؛ همه اینها اما جلوی بازیگوشیهای کودکانهاش را نمیگرفت.
یکی دو ماهی از مهر نگذشته بود که از هر سو، حادثهای رخ میداد. گوشه و کنار کشور هم مثل خود بهروز، پر شروشور شده بود.
انقلابیها که از هشت سال قبل از تولدش، دقیقاً از خرداد 1342 به بعد، کارشان را جدیتر شروع کرده بودند، این روزها خون تازهای در رگهایشان احساس میکردند.
همهجا زمزمههایی از نارضایتیهای شدید مردم و اعتراضهای جدی عمومی به گوش میرسید. بهروز، آن زمان تازه اول راه درس و مشق بود؛ اما برای او، این روزها، بیش از همه، در تاریخ ثبت شد!
عکسهایی از «بهروز» روی دیوار!
عکسهایی از «بهروز» روی دیوار!عکسهایی از «بهروز» روی دیوار!ای جلاد، مرگت باد!
ای جلاد، مرگت باد!ای جلاد، مرگت باد!مادر بهروز در خاطراتش اشاره میکند که «پسرم بهروز در ایام تظاهرات با خواهرش یک پتو برمیداشتند و میرفتند بالای پشتبام و پهن میکردند و روی آن مینشستند و تکبیر میگفتند.
ما کمی صبر میکردیم و دلواپس میشدیم. مجبور میشدیم پشت سرشان ما هم به بام برویم. مأموران پلیس به خانه ما میآمدند و به پدر او شکایت میکردند که بهروز از بالای پشتبام سنگریزه بر سر ما میریزد و میگوید: ای جلاد مرگت باد!
بعدها همین شعار بهروز، دیوارنوشتههای کوچه و خیابانهای سمنان شد و روی پرچمهای در دست مردم هم نوشته بود: ای جلاد، مرگت باد».
برادر بهروز در زمان انقلاب سرباز ارومیه بود. آن موقع، امام دستور داده بود که همه از پادگانها فرار کنند. او هم فرار کرده و به سمنان آمده بود. آن زمان، به مجروحانی که از خیابانها میآورند، کمک میکرد.
تصویری از پیکر بیجان «بهروز»!
تصویری از پیکر بیجان «بهروز»!تصویری از پیکر بیجان «بهروز»!و شد؛ آنچه نباید میشد!
و شد؛ آنچه نباید میشد!و شد؛ آنچه نباید میشد!حوادث سال 1357 شدت گرفته بود. انقلاب اسلامی به اذعان بسیاری از کارشناسان خارجی و حتی برخی از اعضای کابینه شاه، به پیروزی نهایی نزدیک میشد.
هر جا را نگاه میکردید، اتفاقی در حال شکلگیری بود. در سمنان هم مردم به خیابانها آمده بودند تا فریاد اعتراض خود را به گوش حکومت برسانند.
درست 42 روز به پیروزی انقلاب مانده بود. ۱۰ دیماه ۱۳۵۷ همه در میدان «سیسر» سمنان جمع شده بودند و تظاهرات خود را علیه شاه و نظام ستمشاهی ادامه میدادند.
مادر بهروز نقل میکند که «ما در تظاهرات متفرق شده و به همراه بهروز به خانه آمده بودیم؛ اما گویا مردم در میدان سیسر، خانه یکی از ژاندارمها را به آتش کشیده و همه جمع شده بودند. بهروز دوباره به خیابان برگشت و به داخل جمعیت رفت» و شد؛ آنچه نباید میشد!
همان ساعت بود که انقلابیهای سمنان در تظاهرات خیابانیشان با جنایتی هولناک مواجه شدند. مأموران به سمت مردم معترض تیراندازی کردند و «بهروز» بر اثر اصابت مستقیم گلوله به سرش، دیگر جنبوجوشی نداشت.
در اسناد انقلاب اسلامی نوشتهاند که «کودک هشت ساله به نام بهروز بهروزی، هدف گلوله مأمورین قرار گرفته و به شهادت رسیده است. شهید بهروزی اولین شهید شهر سمنان بود. شهادت این کودک معصوم باعث خروش مردم سمنان و گسترش مبارزه با رژیم جنایتکار پهلوی شد».
کودکگزارش درستی بود. بهروز دیگر اولین شهید سمنانیها شده بود؛ با فقط هشت سال سن!
پدر «بهروز» بالای سر پیکر بیجان فرزندش!
پدر «بهروز» بالای سر پیکر بیجان فرزندش!پدر «بهروز» بالای سر پیکر بیجان فرزندش!گزارش ساواک: مرگ به ضرب گلوله مأمورین شهربانی!
گزارش ساواک: مرگ به ضرب گلوله مأمورین شهربانی!گزارش ساواک: مرگ به ضرب گلوله مأمورین شهربانی!همان زمان، مأمور ساواک در گزارش خود مینویسد: «از صبح روز جاری، تظاهرات پراکندهای در شهر سمنان برپا گردیده و تظاهرکنندگان مبادرت به آتش زدن لاستیک در خیابانهای شهر نموده و در حدود ساعت 14:00 در اثر درگیری مأمورین با تظاهرکنندگان، یک کودک 8 ساله به نام بهروز بهروزی فرزند عباس به ضرب گلوله مأمورین شهربانی از پای درآمده و تظاهرات پراکندهای تا ساعت 22:30 ادامه داشته و شیشه منازل چند نفر از مأمورین شهربانی به نامهای باقی، صیاد و شکری بهوسیله تظاهرکنندگان شکسته و در نظر است که ساعت 8:00 مورخ 11/ 10/ 57 تشییع جنازه از کودک مزبور به عمل آورده و مخالفین از این امر بهرهبرداری مینمایند که شهربانی در جریان امر قرار داده شد».
تصویری از گزارش مأمور ساواک
تصویری از گزارش مأمور ساواکتصویری از گزارش مأمور ساواکخون همه به جوش آمده بود!
خون همه به جوش آمده بود!خون همه به جوش آمده بود!با شهادت بهروز، مردم خیلی خشمگین شده بودند. شهادت یک کودک خردسال، خون همه را به جوش آورده بود.
مردم جلوی بیمارستان جمع شده بودند و قیامتی به پا شده بود. آن روز، همه مغازهها تعطیل شده بود و تا یک هفته بازار سمنان تعطیل بود.
مادر بهروز نقل میکند «روزی که میخواستیم پیکر بهروز را تحویل بگیریم و آن را دفن کنیم، مرحوم حاج آقا عالمی به پدر شهید گفت آقای بهروزی، اگر اجازه بدهید ما شهید را فردا دفن کنیم. اگر امروز جنازه از بیمارستان خارج شود، مردم آنقدر به جوش آمدهاند که به داخل پادگانها و کلانتریها میریزند و تعداد کشتهها زیاد میشود.
آن راپدر شهید بهروزی هم در جواب حاج آقا عالمی گفت به یک شرط میگذارم فردا تشییع شود که فردا جنازه را تحویل ما بدهید و نیایند و شبانه جنازه را ببرند. مرحوم عالمی نیز گفت من به شما تعهد میدهم که جنازه را فردا تحویل شما بدهیم».
مادر بهروز ادامه میدهد که «فردای آن روز، مسؤولان بیمارستان برای ما تعریف کردند که از ساواک آمدند و میخواستند جنازه را ببرند، اما حاج آقای عالمی جنازه را داخل اتاق عمل گذاشته بود تا نتوانند پیدا کنند. ساواکیها میگفتند: شما جنازه را به ما بدهید، ما فردا با گلوله جواب خانواده شهید را میدهیم»!
فردای آن روز، پیکر کوچک شهید «بهروز بهروزی» بهوسیله مردم سمنان و علمای مبارز شهر تا آستان مقدس امامزاده یحیی (ع) بهصورت باشکوهی تشییع و به خاک سپرده شد.
مزار «بهروز» در گلزار شهدای آستان امامزاده یحیی (ع) سمنان
مزار «بهروز» در گلزار شهدای آستان امامزاده یحیی (ع) سمنانمزار «بهروز» در گلزار شهدای آستان امامزاده یحیی (ع) سمنانگزارش تأملبرانگیز ساواک؛ تشییع جنازه 10 هزار نفری!
گزارش تأملبرانگیز ساواک؛ تشییع جنازه 10 هزار نفری!گزارش تأملبرانگیز ساواک؛ تشییع جنازه 10 هزار نفری!در اسناد ساواک، گزارشی بیش از همه تأملبرانگیز است. مأمور ساواک در این گزارش نوشته «از ساعت 08:30 عدهای حدود 10000 نفر از اهالی سمنان در جلوی بیمارستان شیر و خورشید سرخ اجتماع و پس از تحویل جنازه بهروز بهروزی کودک هشت ساله (نوجوانی که در حوادث اخیر این شهر کشته شده) در خیابانهای شهر به راه افتاده و پس از نوحهخوانی به طرف گورستان شهر به راه افتاده و در محل امامزاده یحیی جنازه را به خاک سپرده، سپس شیخ رازینی داماد شیخ محمدعلی عالمی روحانی افراطی (روحانیون تندرو) ابتدا سخنرانی تحریکآمیزی عنوان و از مردم خواست که فردا مبارزات خود را ادامه بدهند.
پس از آن کودک خردسالی سخنرانی و مسعود جلیلافشار که [از] محرکین فرهنگی میباشد (...یکی از فرهنگیان طی سخنانی) ابتدا ضمن اهانت به 66 (مقامات عالیه مملکتی) راجع به اوضاع شهر پرداخت و اضافه نمود که در شهر مشهد مأمورین شهربانی و ارتشیها با یکدیگر درگیر و تعدادی کشته شدهاند و فروشگاه تعاونی ارتش در این شهر تصرف شده است و چند قبضه مسلسل سبک به دست مردم افتاده و نتیجه این است که دست از مبارزه برندارید.
پس از انجام سخنرانی در ساعت 13:40 مراسم پایان پذیرفت و تعدادی از تظاهرکنندگان نیز از بخش سرخه و سنگسر و شاهرود به سمنان آمده بودند و قرار است از فردا به مدت دو شب به مناسبت فوت بهروز بهروزی در مسجد جامع مجلس ختم برگزار شود که شهربانی در جریان امر قرار داده شد».
تصویری از گزارش مأمور ساواک
تصویری از گزارش مأمور ساواکتصویری از گزارش مأمور ساواکجوششی تا پیروزی!
جوششی تا پیروزی!جوششی تا پیروزی!واکنشها به اتفاق وحشتناک شهادت بهروز تا روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ادامه مییابد. مأمور ساواک گزارش میدهد که «پس از کشته شدن بهروز بهروزی، کودک هشت ساله، تعداد معدودی از مردم سمنان حدود ساعت 21:00 شبها به پشتبام رفته تا حدود ساعت 22:30 به دادن شعارهای مذهبی و ضد ملی میپردازند و بهوسیله بلندگوهایی که در محلش ا ه ج و [شاهجو] نصب گردیده، اهالی را نسبت به مأمورین شهربانی و ساواک تحریک مینمایند که مراتب به شهربانی اعلام گردیده، لکن تاکنون اقدامی به عمل نیامده است».
تصویری از گزارش مأمور ساواک
تصویری از گزارش مأمور ساواکتصویری از گزارش مأمور ساواکجوشش خون بهروز ولولهای در میان مردم شهر انداخته بود. ولولهای که تا پیروزی انقلاب با آنها همراه بود و امروز هم جزئی از خاطرات جاویدان انقلابیشان شده است.
انتهای پیام/2249/م/
شناسه خبر: 798630